فلســــفه ی بیمار

این چیز ها مهم نیست ...

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 60
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 79
بازدید کل : 30868
تعداد مطالب : 58
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



(Eternity I (Full

وقتی دارم از همچین زندگی بی روح و خاکستری دور میشم

(فکر میکنم)

گل های این دنیا یهو کجا غیبشون زده؟؟

مشکل کجاس؟!

 

بی گناهی (تو) , دیوانگی (من) و طنز تلخ (زندگی)

حقیقتی تلخ

آه خداااااااا بیا و منو نجات بده ...............

 

غرق در اشک هایم بودم

امید در من مرده

اما حالا که اینجام (تو هستی) نمیخوام برم !

 

گیر زمان افتادم !!!

سرابی از امید و تغییر

اشتباهی در حال تکرار , و الان هیچ رحمی برای من وجود ندارد!

اگر حقیقت به تو آسیب میزنه .... پس برای دردش اماده شو !

 

فکر میکنی ما همیشگی هستیم ؟؟؟؟

 

رودخانه ای پنهان  و ابدی از فهم و احساس !

از مرگ فرار میکنم !!!

ای سرنوشتی که همیشه  وسوسه انگیز بودی !

منو به عقب بازگردون !

 

سیلی از اشک با ذهن و روح من پیوند میخورد

فقط رویای عشق !!! , حقیقت اصلی بسته میشود پشت سرم

تا چشمانم را میبندم , روشنایی حقیقت در من میمیرد

آخرین خداحافظی ام را با بشریت میکنم
 

(برای رسیدن به)
 

ابدیتی یگانه !
 

 

نويسنده: مهیار تاريخ: دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Eternity I


سیلی از اشک با ذهن و روح من پیوند میخورد

فقط رویای عشق !!! , حقیقت اصلیرو بستمو گذاشتم پشت سرم

تا چشمانم را ببندم , روشنایی حقیقت بمیرد در من

تا آخرین خداحافظی ام را با بشریت بکنم
 

(برای رسیدن به)
 

ابدیتی یگانه !
 


 

تصمیم گرفته میشود.
 

نويسنده: مهیار تاريخ: جمعه 26 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Electricity 2

وقتی داری حقیقتو میگی ... نمیتونم حرفی بزنم

 

ترجیح میدم بپذیرم .

 

ازت راضیم که راستشو میگی

 

من اینطوری فکر نمیکردم هیچیو از اول

اما اینطوری بوده ...

 

آره تو حقیقتارو میگی خوب

گرچه اکثرش ناراحتم میکنه اما خوبه

نظرمو عوض میکنه , آمادم میکنه , امید بی جایی که دارمو مییگیره

رویاهامو پاک میکنه , شوکم میکنه , میزنه تو سر احساساتم

گاهی اوقات مو های تنمم سیخ میکنه , میترسونتم

باعث بغض های طولانی ام میشه


اما حقیقت حقیقته ! تو اونجور نبودی که فکرشو کردم

تو خود حقیقت و راستی بودی و هستی فقط گوینده ی حقیقت و راستی نیستی

خود خودشی

 

آره برا من دردناکه اما اجباری

 

قبوله ولی حالا من چکار کنم ...

 

 

 

نويسنده: مهیار تاريخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Electricity

به نظر میرسه که تو هیچ وقت منو نفهمیدی ... منو درک نکردی

به نظر میرسه تو هیچ وقت نفهمیدی چجور احساس کنی ...

اما الکتریسته ! ... آه ... اون بود که تورو تا حدی به من نزدیک میکرد

چیزی که بش نیاز داشتی این بود که ... از شرّ من خلاص شی ...

 

وقتایی بود که تو باعث لبخند زدنم میشده

وقتاییم بود که باعث گریه هام بودی

و وقتاییم بود که من واقعا نمیدونستم چجوری احساس کنم!!!

اما الکتریسته ! ... آه ... اون بود که تورو تا حدی به من نزدیک میکرد

چیزی که بش نیاز داشتی این بود که ... از شرّ من خلاص شی ...

 

و ترس تو را از من نامطمئن کرد

چیزی که بش نیاز داشتی این بود که ... از شرّ من خلاص شی ...


از شرِّ من ... خلاص شی ...

نويسنده: مهیار تاريخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Turning Tables

من چرا وقتی میرم پیشش همه چی تغییر میکنه؟ :|

 

˚180 همه چی تغییر میکنه !!!

 

من خوشحال میشم ! روحیم خوب میشه !

همه کارامو انجام دارم میدم

بعد دو هفته دستم به درس هم رفت حتی :O

اصلا هم تلقین نیس الان به همه ی این موضوعا فک کردم همه خود به خودی شد !!!

 

ینی کل دردای من مرحمش همینه فک کنم!!!

 

و واقعا به این نتیجه رسیدم :

"صد سال توی راه موندن یه لحظس وقتی با توام"

و اینکه

"دنیارو نمیخوام اگه یه وخ تو نباشی توش

مواظبشم اینکه بین من و تو نمیذارم یه خراشی روش

بیفته دیدی آدما از همدیگه چقد زود خسته میشن؟

میخوام نشه نه میخوام نشه نه میخوام نشه نه میخوام ..."

نويسنده: مهیار تاريخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Coma White 2

 

میگن تو بدی ...

تورو دوست ندارن :(


اما تو خیلی خوبی ... دنیات خیلی جالبه

برا خودتیــــــــ

بی حسّ بی حسّیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


همه چی دایورت به پوچیه بی انتها


ساعت ها همینطوری همینطوری ....



تو خیلی خوبی من که دوست دارم !

My Symbol of Numbness

نويسنده: مهیار تاريخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Lost Control

زندگی دوباره به من خیانت کرد ...

قبول دارم که یه چیزایو نمیشه تغییر داد ...

اجازه میدم همتون با مغزای کوچیکتون عذاب منو چند برابر کنید

دارو هایی هستن که بتونن سلامت عقل منو حداقل تا یه حدی نگه دارن ...

 

آره دارم سقوط میکنم ... چقد طول میکشه برسم به زمین؟؟؟

نمیتونم توضیحش بدم که چرا شکستم

تعجب میکنی که تنها بودنو ترجیح میدم؟

 

واقعا من کنترل خودمو از دست دادممممم؟؟؟؟؟ :(((((((((((((((


وقتی دارم به انتها میرسم

لابد تازه میفهمم چیکار میتونستم بکنم

دیره

 

نمیتونم بخوابم ... پس نفسی میکشمو خودمو پشت

ماسکایی با برچسب شجاع ترینو قوی ترین پنهان میکنم...

 

اعتراف میکنم که دیگه هیچ کنترلی رو هیچ چیز خودمم ندارم !

نويسنده: مهیار تاريخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Song or Suicide

بغض هام منو ساختند وقتی تو تاریکی تنها راه میرفتم

بدبختی و ناچاری ها منو قوی کردند وقتی داشتم خدافظیامو میکردم


آره داستان من شده که


زخمامو دیگه با انبوه غمام التیام بدم و پر کنم

و رویای تو ...

و اشک هایی که باعث زنده موندنم شدن ...

نويسنده: مهیار تاريخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Atwa

چقدر خودخواه !


خودتم متوجه میشی !


که من نیستم

اصا ...

انگار


من میدونم تو حواست به خودت هس

فک میکنمم که میدونی درد من چیه  ...

من اشتباه میکنم ؟؟

مشکل از کجاست اصا


جدا میترسم دیگه ... کاپشنمو باس سفت بچسبم ... چه بادایی سردی دارن نزدیک میشن


زمستون لعنتی ... باز توراهه ...

نويسنده: مهیار تاريخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمیخوام !


هرچی نوشتم پاک شد ... به درک اصا 

 

 

نويسنده: مهیار تاريخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

All These Things I Hate Revolve Around Me

یک بار دیگر از تو خداحافظی میکنم ...

اتفاقاتی افتاد این مدت ... هیچ کدوممون نمیدونیم چرا !؟؟

اگر قراره همه چی اینجوری باشه ... چرا بیشتر ما قدر اوقات خوشمونو نمیدونیم تا از دست برن؟

 

رویاهام همه پاره شدن و تبدیل به اشک هایم شدند ... اصلا نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم

میرم که یه جای خوب برای پنهان شدن پیدا کنم ...

واسه توام این بهترین کاریه که میتونی انجام بدی وقتی حسو حالت مثه ...

من باشه!!!

آره . . .

از هرچی بدم میومد دورمو گرفت !

من ...

فقط برید از کنارم قبل ازینکه به همتون ضربه ی محکمی بخوره ...

 

 

نويسنده: مهیار تاريخ: پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Fogholade

آهنگ فوق العاده خیلی خوبه ... سبک من نیس اما حرفای منو خیلی ساده و خوب گفت ...

 

بین ما فوق العاده بود
همه چی رک و ساده بود
انگار دنیا به ما این رُلو داده بود
بریم تا آخر خط
بشیم ما از همه رد

این بار خدا اما ناراحته بد

 

.....

 

دوستامون حسودن
با بوس آروم هنوزم
میشی چون فوق العاده س
برامون رُلا ساده س

 

.....


نگران عشق نیستیم نه . . . درازه اون
بین ما عین باده
آره میاد فی البداهه
بهترین آهنگیم ولی نه رو .. نیستیم
خوشتیپیم اما رو مُد نیستیم

**** ت کوچیک اما دنیامون بزرگ
می کنیم با هم خدامونو شکر

...............

 

اگه راهمون از بقیه جداست
همینیم که می بینی
الان نیست این حس طبیعی ما
همینیم که می بینی
همینیم که می بینی
همینیم که می بینی

لباس چرم سیات
خودت آروم تو نگاهت حرف زیاد
زمان برگرده بیاد
می بوسمت دوباره
من یه جایی لب دیوار
تو شهر تا همیشه بوی ما رو میده
بیرونمون نمی کنه چون توی ما رو دیده
جای ما نیست توی قاب و شیشه
این همه داستان عجیب قلب ما بوده
پَ لابد میشه
پَ لابد میشه
پس لابد میشه

نويسنده: مهیار تاريخ: سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

I Am You

 

عقلتون به چشمتونه و چیزایی که میشنوید !!!!

 

عقل ندارید که !!! دسته ی خره !!!

 

آره من بنگیم ... کراکم مصرف میکنم ... تزریقیم هستم

خیلیم آدم داغونیم !!!

 

معتاد حشری مفسد دروغگوی لات اوباش لاشی کثافت !!!

 

 

اینکه چیزی نیس تازه به مموتیم رای دادم ...

 

 هرچی دوست دارین روم اسم بذارین

 

 

ولی کل همتون که پشت من ×× شر میگینو در موردم قضاوت میکنیدو رو هم بذارن

 

 

نمیتونید به درجه ی تخم چپ بنده ام برسید !!

 

 

گفتم که بدونید هیچ احساسی بهتون ندارم به جز تنفر !!

 

و من آدمایی که ازشون متنفرمو دایورت میکنم به پشمم

هرچی دلتون میخواد فکر کنید !

شما آدم بشو نیستید !

مغزاتونم کار نمیکنه !

من کار خودمو میکنم به شمام ربطی نداره !

نويسنده: مهیار تاريخ: یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Love

دیشب . . . تنها . . . ماه را ملاقات کردم

هاله نورشو دیدم . . . و عشقی که دورو برش  بود !

"راهتو پیدا کنو وقتو از دست نده ! نور امیدی که درونترو پیدا کنو روش تمرکز کن!"


من به درونم نگاه کردم و چشمانم سوخت

ماه راست میگفت . . .

ریشه هایی عمیق ! با اهدافی بسیار بزرگ !

میخوام تو خودم بمونمو فقط نگا کنم ...


دلیل ناموفق بودنم را هم فهمیدم !

چون تا الان ستاره ها بودند که درون مرا روشن میساختند . . .

نويسنده: مهیار تاريخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

Tourniquet

یه مرد مست هر کاری ممکنه بکنه . . .

جدی نگیرش :)))))))))))

جدی نگیر منو

 

 

اما تو منو جدی بگیر :)

تویی که اولویته اولی ! و از هرکاریم بخاطرت میزنم !

حتی اگه مست بودم منو جدی بگیر :))

 

Maybe There Are Too many waiting

But Here is One Love that I want her

And ill Chase Her Everytime

:))

I LOVE YOU AND I WANT YOU AND I WON LET ANY BODY HAVE YOU

Remeber . . .

ONE LOVE

اون یه نفرم

مهتاب قاسمی

میباشه!

نويسنده: مهیار تاريخ: پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

خسته از دنیای تکراری ... به دنبال ماورا !!! تفکر در مورد دنیای تکراری وقتی در ماورا به سر میبریم...

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to villain.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com